زندگی سه نفره ...
آرسن جونم هشت روز از اومدن تو به زندگی مون میگذره ... هشت روزی که سراسر خاطره بود همه چیز برای من و بابایی تازگی داره گریه های مکرر تو در شب ، شیرخوردن های کوتاه مدت و پشت سر هم و ... همه چیز شیرین و تازه است فصل جدیدی از زندگی به روی من و بابایی باز شده است این زندگی سه نفره ی کوچولو رو دوست دارم مادربزرگی و خاله ها، عمه ها مدام اینجا هستن و کمک میرسونند ...با اینکه روز پنجم زرد شدی و یک شب بیمارستان بستری شدی و مامان و بابا کلی غصه خوردند بقیه نذاشتند آب تو دلمون تکون بخوره و کلی دلداری دادند تا مرخص شدی و دوباره همه چیز شیرین شد ... وقتی توی تختت خوابیدی و نگاهت می کنم خیلی حس جالبیه از اینکه 9 ماه تو در وجودم بود...